بدان که سماع وارد حق است و تزکیت جد از هزل و لهو است؛ و به هیچ حال طبع مبتدی قابل حدیث حق نباشد و به ورود آن معنی ربانی مر طبع را زیر و زبری باشد و حرقت و قهر؛ چنان که گروهی اندر سماع بیهوش شوند و گروهی هلاک گردند و هیچ کس نباشد الا که طبع او از حد اعتدال بیرون شود و این را برهان ظاهر است.


و معروف است که اندر روم چیزی ساخته اند اندر بیمارستانی، سخت عجیب، که آن را «انگلْیون» خوانند و اندر هر چیزی که عجایب باشد بسیار یونانیان بدین نام خوانند آن را؛ چنان که صحف را انگلیون خوانند و آن وضع مانی را و مانند آن را و مراد از این نه اظهار حکم آن است و آن مثال رودی است از رودها و اندر هفته ای دو روز بیماران را اندر آن جا برند و آن بفرمایند زدن و بر مقدار علت، آن بیمار را آواز آن بشنوانند آنگاه ورا از آن جا بیرون آرند. و چون خواهند که کسی را هلاک کنند زمانی بیشتر آن جا بدارند تا هلاک شود و به حقیقت آجال مکتوب است اما مرگ را اسباب باشد و آن اطبا پیوسته می شنوند و اندر ایشان هیچ اثر نکند؛ از آن چه آن موافق است با طبع ایشان و مخالف به طبع مبتدیان.

و اندر هندوستان دیدم که اندر زهر قاتل کرمی پدید آمده بود و زندگی وی بدان بود؛ از آن چه کلیت وی همه آن بود.


و اندر ترکستان دیدم به شهری به سرحد اسلام که آتش اندر کوهی افتاده بود و می سوخت و از سنگ های آن نوشادر بیرون می جوشید و اندر آن آتش موشی بود که چون از آتش بیرون آمدی هلاک شدی.

و مراد به جز این است از این جمله، که اضطراب مبتدی اندر حلول وارد حق تعالی بدو از آن می باشد که حس وی مر آن را مخالف است چون آن متواتر شود اندر آن ساکن شود. ندیدی که چون جبرئیل اندر ابتدا بیامد پیغمبر علیه السلام طاقت رویت وی نداشت، و چون به نهایت رسید اگر یک نفس دیرتر آمدی تنگدل شدی؟ و این را شواهد بسیار است و این حکایت هم دلیل اضطراب مبتدیان است و هم برهان سکون منتهیان اندر سماع.


و معروف است که جنید را مریدی بوده است که اندر سماع اضطراب بسیار کردی و درویشان بدان مشغول شدندی پیش شیخ رضی الله عنهشکایت کردند. وی را گفت: «بعد از این اگر اندر سماع اضطراب کنی نیز من با تو صحبت نکنم.» بومحمد جریری گوید: «در سماعی من اندر وی نگاه می کردم. لب بر هم نهاده بود و خاموش می بود تا از هر مویی از اندام وی چشمه ای بگشاد تا هوش از وی بشد و یک روز بیهوش بود. پس من ندانم تا وی اندر سماع درست تر بود، یا حرمت پیر بر دلش قوی تر.»

و گویند که مریدی اندر سماع نعره ای بزد. پیر ورا گفت: «خاموش.» وی سر بر زانو نهاد و چون نگاه کردند مرده بود.


و از شیخ بومسلم فارس بن غالب الفارسی رضی عنه شنیدم که گفت: «درویشی اندر سماع اضطرابی می کرد یکی دست بر سر وی نهاد که: بنشین. نشستن همان بود و رفتن از دنیا همان.

و جنید رضی الله عنه می گوید که: «دیدم درویشی را که اندر سماع جان بداد.»


و دقی روایت کند از دراج که او گفت: من با ابن الفوطی بر لب دجله می رفتیم میان بصره و ابله. به کوشکی فرا رسیدیم نیکو. مردی بر آن در نشسته بود و کنیزکی در پیش او نشسته که وی را می غنا کرد و می گفت:

فی سبیل الله ود


کان منی لک یبْذل

کل یوم تتلون


غیر هذا بک أجْمل

و جوانی را دیدم اندر زیر دیوار کوشک استاده، با مرقعه ای و رکوه ای. گفت: «ای کنیزک، به خدای تو بر تو، که این بیت بازگوی؛ که از زندگانی من یک نفس بیش نمانده است؛ تا باری جان به استماع این بیت برآید.» کنیزک دیگر باره بازگفت. آن جوان نعره ای بزد. جان از وی جدا شد خداوندۀ کوشک مر کنیزک را گفت که: «تو آزادی.» و خود فرود آمد به جهاز وی مشغول شد، و همه اهل بصره بر وی نماز کردند. پس آن مرد بر پای خاست و گفت: «یا اهل بصره، من که فلان بن فلانم همه املاک خود سبیل کردم و ممالیک آزاد کردم.» هم از آن جا برفت و کس خبر آن نیافت.


و فایدۀ این حدیث و حکایت آن است که مرید را اندر غلبۀ سماع، حال چندین بباید که سماع وی، فاسقان را از فسق باز دارد و اندر زمانه گروهی گمشدگان به سماع فاسقان حاضر شوند و گویند ما سماع از حق کنیم و فاسقان، بدانکه ایشان مر ایشان را موافقت کنند بر سماع کردن و فسق و فجور حریص تر شوند تا خود را و ایشان را هلاک کنند.

و از جنید رضی الله عنه پرسیدند که: «اگر ما بر وجه اعتبار اندر کلیسیا شویم، روا بود و مراد ما از آن جز آن نبود تا ذل کافران ببینیم و بر نعمت اسلام شکر کنیم؟» وی گفت: «اگر به کلیسیا توانید شد چنان که چون شما بیرون آیید تنی چند را از ایشان به درگاه توانید آورد، بروید، و اگرنه مروید.»


پس صومعه ای اگر به خرابات شود، خرابات صومعۀ وی شود و خراباتی اگر به صومعه رود، صومعه خرابات وی گردد.

و یکی از کبار مشایخ گوید: من با درویشی در بغداد آواز مغنیی شنیدم که می خواند:


منی إن تکن حقا تکنْ احسن المنی

وإلا فقدْ عشْنا بها زمنا رغْدا
آن درویش نعره ای بزد و از دنیا بیرون شد.
و مانند این، ابوعلی رودباری رضی الله عنه گوید: درویشی را دیدم که به آواز مغنیی مشغول گشته بود من نیز گوش بنهادم تا وی چه می گوید. آن کس به صوتی حزین می گفت:
أمد کفی بالخضوع
إلی الذی جاد بالصنیع
آن درویش بانگی بکرد و بیفتاد چون بشدم ورا یافتم مرده.
و یکی گوید که: با ابراهیم خواص رحمة الله علیه به راهی می رفتم طربی اندر دلم پدید آمد، برخواندم:
صح عند الناس أنی عاشق
غیر أنْ لمْ یعْلموا عشْقی لمنْ
ما فی الْإنسان شیء حسن
إلا وأحسن منه صوت حسن
مرا گفت: «باز گوی این بیت را.»بازگفتم. وی به حکم تواجد قدمی چند بر زمین زد. چون نگاه کردم، آن اقدام وی، چون به موم، به سنگ فرو می رفت آنگاه بیهوش بیفتاد چون به هوش آمد مرا گفت: «اندر روضۀ بهشت بودم تو ندیدی.»
و از این جنس حکایات بیش از این است که این کتاب آن رامحتمل باشد.
و من اندر معاینه درویشی دیدم اندر جبال آذربایگان که می رفت و می گفت این بیت ها بشتاب:
والله ما طلعتْ شمس وما غربتْ
إلا و أنْت منی قلبی ووسْواسی
ولا تنفسْت محْزونا ولا فرحا
إلا و ذکْرک مقْرون بأنفاسی
ولاجلسْت إلی قوْم احدثهم
إلا و أنْت حدیثی بین جلاسی
ولاهممْت بشرب الماء منْ عطش
إلا رأیت خیالا منک فی الْکاس
از سماع این متغیر شد. پشت به سنگی باز گذاشت و جان بداد.